جدول جو
جدول جو

معنی خیک چه - جستجوی لغت در جدول جو

خیک چه
خیک کوچک، انبان پوستی کوچک
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نیک چهر
تصویر نیک چهر
(دخترانه)
نیک چهره، خوبرو، نیکوروی، زیبا
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از خوکچه
تصویر خوکچه
خوک کوچک، در پزشکی خنازیر
خوکچۀ هندی: پستانداری کوچک و علف خوار، با پشم های ریز، پوزۀ پهن و پاهای کوتاه که در آزمایشگاه های زیست شناسی مورد استفاده قرار می گیرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خیکچه
تصویر خیکچه
خیک کوچک
فرهنگ فارسی عمید
(چَ / چِ)
خوک کوچک، جانوری کوچک و بشکل خوک
لغت نامه دهخدا
(چِ)
نام یکی از دهستانهای بخش گتوند شهرستان شوشتر است. و از ده قریه بزرگ و کوچک تشکیل شده و 1300 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(خَ کَ لِ)
یک نوع علفی است. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ تَهْ)
یک لا. یک تو. یکتا. (یادداشت مؤلف). رجوع به یک تهی و یکتا شود
لغت نامه دهخدا
(چِ)
خوب روی. نیکوروی. نیک روی. زیبا
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ)
کیف خرد. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به کیف شود
لغت نامه دهخدا
(بَ چْ چَ / چِ)
بچه خوک. (ناظم الاطباء). خنوص. ذوبل. (منتهی الارب) ، خوک شیرده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ)
خیک کوچک و خرد. (ناظم الاطباء). خیکچه
لغت نامه دهخدا
(خَ رَ)
آنکه خری چند برای بارکشی دارد. الاغ دار. خربنده. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(کِ)
خاکی که از چاه بدست می آید. خاکی که در اثر گودبرداری چاه بدست می آید. ثلّه. جبا. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ)
مصغر خیک یعنی مشک کوچک. (ناظم الاطباء). خیک خرد. ذراع. مذرع. مشکولی. (یادداشت مؤلف) ، غدۀ زهردار در دهان مار. (یادداشت مؤلف) ، مشک کوچکی که سوار جهه برداشتن آب در زیر شکم اسب یا در کنار زین آویزان می کند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
دیو کوچک، زالو، کرم گونه ای که در پشمینه ها افتد و تباه کند دیوک بید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خیکچه
تصویر خیکچه
خیک کوچک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خیکچه
تصویر خیکچه
((چِ))
خیک کوچک
فرهنگ فارسی معین
گوساله نر پنج ساله
فرهنگ گویش مازندرانی
دفعه ی اول، بار اول، فوری
فرهنگ گویش مازندرانی
کوچک کوچولو
فرهنگ گویش مازندرانی
چاروداری که چارپایش خر باشد، کسی که با بار کشیدن از خر امرار
فرهنگ گویش مازندرانی
جوجه ای که از مواظبت مادر خارج شده و مستقل گشته باشد
فرهنگ گویش مازندرانی
بچه ی خوک
فرهنگ گویش مازندرانی
بچه ی خوک، کنده های کوتاه که برای تهیه ی تخته مورد استفاده قرار گیرد
فرهنگ گویش مازندرانی
به وحشی، نوعی به کوچک که انباره ی دانه آن به نسبت بزرگتر
فرهنگ گویش مازندرانی
ماده گاوی که از دادن شیر به گوساله یا صاحبش خودداری کند
فرهنگ گویش مازندرانی
یک لنگه از جفت هر چیز، لنگه ی در، پیوسته، پیاپی
فرهنگ گویش مازندرانی